چند تا سرباز، از قرارگاه ارتش مهمات آورده اند. دو ساعت گذشته و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده، عرق از سر و صورتشان می ریزد. یک بسیجی لاغر و کم سن و سال می آید طرفشان. خسته نباشیدی می گوید و مشغول می شود. ظهر است که کار تمام می شود.سربازها پی فرمانده می گردند تا رسید را امضا کند. همان بنده ی خدا، عرق دستش را با شلوار پاک می کند، رسید را می گیرد و امضا می کند.
"فرمانده شهید مهدی زین الدین"
یکی از آقایان خواب دیده بود که برآورده شدن حاجت تو به دست فلانی است. به نزد او می رود و می گوید: ابتلا به هم و غم داشتیم، ما را نزد شما فرستادند. و او با خون سردی جواب می دهد: به ما هم گفتند، اگر حاجتت را به ما عرضه داشتی بگوییم که آن خواب بین الطلوعین را ترک کن، گرفتاری دنیایی تو رفع می شود
آیت الله بهجت
آمد گفت می خواهم شاگرد اول باشم. گفتم نمازهایت را اول وقت بخوان. نمازها را که اول وقت خواند، میگفت وقتی برای امتحان میرفتم، معلمها میگفتند تو چه کاره ای که وقتی وارد می شوی ، قلب ما را تسخیر میکنی ! دوست داریم بهترین نمره را بگیری. گفته بودند مثلا کجای شیمی را خوب بلدی؟ گفتم اینجا. از همان سوال می کرد. حالا رفقا، اگر دنیا را می خواهید، از پله آخرت شروع کنید تا از دنیایی که منتخب شماست، بهرهمند شوید. و الّا بهرهمند نخواهید شد.
آیت الله حق شناس
مرحوم آیت الله مجتهدی ره فرمودند: در کربلا داش مشتی ها رفتن به یاری امام حسین علیه السلام و شهید شدند، مقدس ها استخاره کردند، استخاره شان بد آمد! همین جمله بس است برای خودی و بی خودی ها! چه بی خودی ها که خودی شدند و چه خودی ها نخودی...