سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شهید برونسی

دو خاطره از شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی

 

1. خانه ما آفتاب گیر بود. از اواسط بهار تا اوایل پاییز من وچند تا بچه قد ونیم قد، دایم با گرما دست وپنجه نرم می کردیم. فقط یک پنکه درب وداغان داشتیم. من نمی دانستم عبدالحسین فرمانده گردان است ولی می دانستم حقوق او کفاف خریدن یک کولر را نمی دهد. یک روز اتفاقی فهمیدم از طرف سپاه تعدادی کولر به او داده اند تا به هر کس خودش صلاح می داند بدهد. بعضی از دوستانش واسطه شده بودند تا یکی از آنها راببرد خانه خودش. قبول نکرده بود. به اش اصرار کرده بودند. گفته بود: این کولرها مال اون خانواده هاییه که جگرشون داغ شهید داره، تا وقتی اونا باشن، نوبت به خانواده من نمی رسه. 

 

2. سربازیش را باید داخل خانه ی سرهنگ میگذراند وقتی وارد خانه شد و چشمش به زنِ نیمه عریانِ سرهنگ افتاد پا به فرار گذاشت و به پادگان برگشت. جریمه اش تمیز کردن تمام دستشویی های پادگان بود. میگفت:  تا پایان خدمت حاضرم جریمه شوم ولی دوباره به آن خانه برنگردم

 

 

 

 

 

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 92 مرداد 24ساعــت ساعت 5:26 صبح تــوسط مهدی آوینی | نظر